شکارچی رویاها

May our hearts fly through our dreams with golden wings and our wishes come true

شکارچی رویاها

May our hearts fly through our dreams with golden wings and our wishes come true

شکارچی رویاها

قدمتان گرامی باد،

این وب در حقیقت حیاط خلوت زندگی من است. جایی از شگفتی ها و تفکرات و عقاید. هر کس در زندگی محتاج یک حیاط خلوت است ؛ یک قلعه ی تنهایی.
تمامی مطالبی که در این وب قرار داده می شود توسط بنده نوشته یا ترجمه شده ، و در صورت ذکر منبع کپی برداری مورد ندارد.




Yet each man kills the thing he loves
By each let this be heard.
Some do it with a bitter look,
Some with a flattering word.
The coward does it with a kiss,
The brave man with a sword!

همانا ، می کشد هر کس چیزی که بدان دل بسته
با به اصغا گذاشتنش
بعضی با نگاه تلخ،
بعضی با سخن متملق.
بزدل با بوسه ای انجامش می دهد
دلیر مرد با حسامش!

«ناله‌هایی از زندان ریدینگ ، اسکار وایلد»


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیشعوری» ثبت شده است

http://hadinet.ir/i/attachments/1/1358667103398434_large.jpg


برای مقدمه بهتره بخشی از دفتر سوم مثنوی معنوی رو بخونید که دبیر زبانم چند وقت پیش بصورت ایمیل برام فرستاد :


عیسی مریم به کوهی می‌گریخت

شیرگویی خون او می‌خواست ریخت

آن یکی در پی دوید و گفت خیر

در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر

با شتاب او آنچنان می‌تاخت جفت

کز شتاب خود جواب او نگفت

یک دو میدان در پی عیسی براند

پس بجد جد عیسی را بخواند

کز پی مرضات حق یک لحظه بیست

که مرا اندر گریزت مشکلیست

از کی این سو می‌گریزی ای کریم

نه پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم

گفت از احمق گریزانم برو

می‌رهانم خویش را بندم مشو

گفت آخر آن مسیحا نه توی

که شود کور و کر از تو مستوی

گفت آری گفت آن شه نیستی

که فسون غیب را ماویستی

چون بخوانی آن فسون بر مرده‌ای

برجهد چون شیر صید آورده‌ای

گفت آری آن منم گفتا که تو

نه ز گل مرغان کنی ای خوب‌رو

گفت آری گفت پس ای روح پاک

هرچه خواهی می‌کنی از کیست باک

با چنین برهان که باشد در جهان

که نباشد مر ترا از بندگان

گفت عیسی که به ذات پاک حق

مبدع تن خالق جان در سبق

حرمت ذات و صفات پاک او

که بود گردون گریبان‌چاک او

کان فسون و اسم اعظم را که من

بر کر و بر کور خواندم شد حسن

بر که سنگین بخواندم شد شکاف

خرقه را بدرید بر خود تا بناف

برتن مرده بخواندم گشت حی

بر سر لاشی بخواندم گشت شی

خواندم آن را بر دل احمق بود

صد هزاران بار و درمانی نشد

سنگ خارا گشت و زان خو بر نگشت

ریگ شد کز وی نروید هیچ کشت

گفت حکمت چیست کآنجا اسم حق

سود کرد اینجا نبود آن را سبق

آن همان رنجست و این رنجی چرا

او نشد این را و آن را شد دوا

گفت رنج احمقی قهر خداست

رنج و کوری نیست قهر آن ابتلاست

ابتلا رنجیست کان رحم آورد

احمقی رنجیست کان زخم آورد

آنچ داغ اوست مهر او کرده است

چاره‌ای بر وی نیارد برد دست

ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت

صحبت احمق بسی خونها که ریخت

اندک اندک آب را دزدد هوا

دین چنین دزدد هم احمق از شما

گرمیت را دزدد و سردی دهد

همچو آن کو زیر کون سنگی نهد

آن گریز عیسی نه از بیم بود

آمنست او آن پی تعلیم بود

زمهریر ار پر کند آفاق را

چه غم آن خورشید با اشراق را



***


هیچ نقضی برای این مسئله که آدم های ابله همه جا هستند وجود نداره. از مدرسه گرفته ، تا محله زندگی و ... همه جا هستند! در هر زمینه ای! آدمو به نقطه جوش می رسونند ، و تازه خودشونم رو هم به هر طریقی که شده توجیه می کنند و انتظار هم دارند تو هم مطابق میل آنها رفتار کنی و کارهایت رو انجام بدی!


متاسفانه هنوز هیچ دوایی مرحم این زخم بزرگ نشده! ولی من به یک نتیجه رسیدم که باید از ابلهان دوری جست! وقتی نمی فهمه ، ولش کن! تحت هر شرایطی هم که باشی کاری بیشتر از این نمی شه کرد.


در ادامه مطلب شمارو به یک کتاب عالی برای درک این مردم محترم(!) معرفی می کنم :


  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۱۸