شکارچی رویاها

May our hearts fly through our dreams with golden wings and our wishes come true

شکارچی رویاها

May our hearts fly through our dreams with golden wings and our wishes come true

شکارچی رویاها

قدمتان گرامی باد،

این وب در حقیقت حیاط خلوت زندگی من است. جایی از شگفتی ها و تفکرات و عقاید. هر کس در زندگی محتاج یک حیاط خلوت است ؛ یک قلعه ی تنهایی.
تمامی مطالبی که در این وب قرار داده می شود توسط بنده نوشته یا ترجمه شده ، و در صورت ذکر منبع کپی برداری مورد ندارد.




Yet each man kills the thing he loves
By each let this be heard.
Some do it with a bitter look,
Some with a flattering word.
The coward does it with a kiss,
The brave man with a sword!

همانا ، می کشد هر کس چیزی که بدان دل بسته
با به اصغا گذاشتنش
بعضی با نگاه تلخ،
بعضی با سخن متملق.
بزدل با بوسه ای انجامش می دهد
دلیر مرد با حسامش!

«ناله‌هایی از زندان ریدینگ ، اسکار وایلد»


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

۵ مطلب با موضوع «ترجمه ها» ثبت شده است

درود...


اول یک نقل قول زیبا از ویلیام دابلیو پرکی


“You've gotta dance like there's nobody watching,
Love like you'll never be hurt,
Sing like there's nobody listening,
And live like it's heaven on earth.”
― William W. Purkey


" باید برقصی انگار که کسی تو را نمی بیند

عشق بورزی انگار که گزندی به تو نخواهد رسید

ترانه بسرایی انگار کسی به آن گوش فرا نمی دهد

و زندگی کنی انگار بهشت روی زمین سبز شده است


_ویلیام دابلیو پرکی


آهنگی که براتون گذاشتم شاهکار بی نظیز جان لنون است بنام «پنداشتن» ( Imagine ) که بعد از او خواننده های دیگری این آهنگ را نیز باز خوانی کردند از جمله نویسنده خانم مورد علاقه خودم آوریل لاوین. در این ترانه ، خواننده رویایی زیبا ( و غیر ممکن! ) به زبان آورده. شنیدنش رو از دست ندید.


دانلود آهنگ


جزئیات جالب و متن و ترجمه آهنگ در این لینک
  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۸ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۹



((پدربزرگم گفته بود که هر کس قبل از مرگ باید چیزی از خود بجای بگذارد. یک فرزند یا یک کتاب یا یک نگار یا ملک یا دیواری ساخته شده یا یک جفت کفش. یک باغچه کاشته شده. چیزی که دستت یکجورایی به آن خورده باشد تا روحت زمانی که مردی جایی برای رفتن داشته باشد و زمانی که مردم به آن درخت یا گلی که نهادی نظر کنند ، تو آنجا باشی.

او گفته بود که مهم نیست چکار میکنی تا زمانی که چیزی را از حالت اولیه اش با لمس تغییر می دهی و زمانی که دستت را از آن بر میداری شبیه تو باشد. تفاوت واقعی که بین مردی که فقط چمن ها را کوتاه می کند با یک باغبان واقعی در همین لامسه است. مثل این است که چمن زَن اصلا آنجا نبوده ، ولی باغبان آنجا مادامالعمر است.))


کتاب " 451 درجه فارنهایت " نوشته ی ری بردبوری


Everyone must leave something behind when he dies, my grandfather said. A child or a book or a painting or a house or a wall built or a pair of shoes made. Or a garden planted. Something your hand touched some way so your soul has somewhere to go when you die, and when people look at that tree or that flower you planted, you're there.

It doesn't matter what you do, he said, so long as you change something from the way it was before you touched it into something that's like you after you take your hands away. The difference between the man who just cuts lawns and a real gardener is in the touching, he said. The lawn-cutter might just as well not have been there at all; the gardener will be there a lifetime
.”
  Ray Bradbury, Fahrenheit 451



فیلمش هم قشنگه اگه گیر آوردید. هرچند در جاهایی کتاب و فیلم باهم ناسازگارند ولی در کل خواندن کتابش که کمتر از دویست صفحه است و فیلمش که از یک نیم ساعت تجاوز نمی کنه نمی تونه زیاد وقت گیر باشه.



  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۱۸

آغاز تازه با مرادی سرشار برای دگرگونی شروع می شود. امید روز نو یک عنصر ابدی در شعر و در زندگی است. واقعا بدون امید ، ما چه داریم؟

چقدر ما آرزوی مجالی دوباره داریم

تا یک سرآغاز تازه بسازیم.

فرصتی برای زدودن خطاهایمان

و شکست را به پیروزی مبدل سازیم.


فقط یک روز نو را

برای شروع تازه نمی بَرَد،

تنها مرادی سرشار را می خواهد

تا با قلب هایمان بسازد.


برای بهتر زیستن

و دائم بخشودن

و کمی نور آفتاب

به جهانی که در آن بسر می بریم.


پس هیچوقت تسلیم یاس نشو

و پندار که تو به سوی میروی

برای فردایی که همیشه است

و امیدی از آغاز نو....


-هلن اشتاینر رایس
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۰۰
سالیان سال پیش بود،
در سرزمینی دریا کنار،
جوان دختری بود که او را بشناسید شاید،
با نام آنابل لی،
و این دخترک با هیچ فکر دیگری
جز معشوق و عاشق شدن من زندگی نمی کرد،
 
کودکی بودم و او نیز کودکی بود،
در این سرزمین دریا کنار،
-ولی ما  با عشقی فراتر از عشق عاشق بودیم،
-من و آنابل لی
با عشقی که حتی پریان آسمانی
به آن حسد می ورزیدند،
 
 
و این دلیلی بود ،که مدت ها پیش
درین سرزمین دریا کنار،
باد سوزناکی از ابری وزیدن گرفت،
;زیبای من ، آنابل لی را
تبار اصیلش از من گسیختند،
تا اسیرش کنند در سیاهچالی،
در این سرزمین دریا کنار
 
فرشتگان آسمانی، نه آنقدر خوشبش
می دادند برایمان حسد خود را هراس
بله!و این دلیلی بود،(همانطور که هرکس درین دیار دریا کنار میدانست)
که سوزی آمد از آن ابر در شب،
که آنابل را سرما گرفت و بردش از بین،
 
ولی عشق ما  بود مصمم تر از عشق
--برای کسانی که بودند مسن تر از ما
-برای کسانی که بودند راستی تر از ما،
 
نه ملائک آسمانی ، نه اهرامن زیر دریا
نخواهند توانست،
که روح من را
جدا کنند از روح آنابل زیبا .......
 
برای ماهی که میتابد ، بی آنکه رویایی برایم به ارمغان آورد
رویای آنابل زیبا،
و نمی رقصند دیگر ستارگان،ولی تلالوی چشمان
آنابل زیبا را حس می کنم،
پس ، تمام شامگاه را بر سویی دراز کشم،
که عزیز من،عزیز من، زندگی ام و عروسم....
در آن زندان دریا کنار است،
در مقبره دریا کنار است،

 

 

---ادگار الن پو

ترجمه ؛ مهدی قربانی


(متن اینگلیسی در ادامه مطلب)

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۳۸

 

http://www.world-of-lucid-dreaming.com/image-files/you-are-the-big-bang-alan-watts.jpg

(توسط آلن واتس ، ترجمه م. ق. )

....همانند این است که یک شیشه ای از جوهر را در دست بگیری و پرتاب کنی به سمت دیوار...

بمممم!

حال میبینی که جوهر سراسر روی دیوار گسترش یافته ولی در وسط آن که می نگری ، آنرا انبوه میبینی ، اینطور نیست؟ و هنگامی که قطرات از لبه آن بیرون می ریزد ، آن لکه های کوچک و کوچک تر می شوند و اگو های پیچیده تری بوجود می آورد. می بینی؟

پس انفجار بزرگی بوده در آغاز تمام چیز ها و آن پخش شده.

و من و تو که در این اتاق نشسته ایم ، به عنوان انسان های پیچیده ، در انتهای بسیار دور از حاشیه این انفجار مهیب قرار داریم.

ما در انتهای آن انفجار مسطوره های کوچک پیچیده هستیم ! جالبه! پس ما فقط خود را اینگونه تعریف می کنیم...

 

اگر می پنداری که فقط در پوستت زندگی میکنی ، خودت رو بعنوان یک هنر خطاطی کوچک و بغرنج ، در انتهای آن انفجار تصور می کنی. دور از انفجار ، دور از فضا و در دل زمان.

میلیارد ها سال پیش تو همان انفجار مهیب بودی ولی الان یک انسان پیچیده هستی.

خود را محروم کرده ایم ، و دیگر آن انفجار مهیب را که آغاز کار ما بود را احساس نمی کنی....ولی هستی!

بسته به آن که چگونه خودت را تعریف می کنی، تو براستی آن انفجار بزرگی.

----اگر این سیاقی بود برای آغاز چیز ها ، اگر انفجاری در آن آغاز بود....

نه، تو اسبابی نیستی که دست آورد این انفجار باشد. تو چیزی مثل یک عروسک در پایان این ماجرا نیستی. تو هنوز جریان داری......

تو این انفجار بزرگ هستی!!!

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۰۳